آرزوی من شده مردن، از غم رفتن همان یارم
هر شبم ز داغ آن عشقش، تا ابد همین شده کارم
در هوای سرد بهمن ماه، مثل موهای او شده شب ها
در شب دراز و تاریکش، خیره بر عکس او به دیوارم
در بهار سبز و بارانی، چشم من دوباره می شود گیلان
با نگاه خیس و نمناکم، از غمش دوباره می بارم
توی گرمای ظهر تابستان، دل من مثل ساحل بوشهر
زده شرجی به عمق چشمانم، تا ابد داغ او به دل دارم
حال من از غمش ولی حالا، تا ابد چو حال پاییز است
مثل آن برگ زرد و پاییزی، باید خود را به باد بسپارم
محمدصادق رزمی