ابر اندوهت به دل، با گریه باران می شود
این بهاران با غمت، پاییز تهران می شود
می نویسم نام تو، بر خیسی هر شیشه ای
از دوباره قلب من، با غم پریشان می شود
در درون کیف خود، زل می زنم بر عکس تو
حسرت امروز من، تصویر خندان می شود
بین مردم هر کجا، اندوه و درد رفتنت
پشت هر لبخند من، آن لحظه پنهان می شود
با غم و اندوه تو، ابری شده چشمان من
ناگهان با هق هقم، در سینه باران می شود
محمدصادق رزمی