می رسد از خیمه ها فریاد یاران العطش
آسمان کربلا با ابر و باران العطش
غیرتش جوش آمده عباس از دست فرات
می رود با نیزه اش او سوی میدان العطش
می کُشد از دشمنان او با تمام غیرتش
مشک خود پر میکند از آب و گریان العطش
سوی خیمه می رود با مشک پر آب فرات
می خورد تیر عدو بر زخم دستان العطش
دست و بازوی عمو دیگر نبودش جای خود
آب هم گریان شده بر حال اینان العطش
یادش آمد تشنگی در خیمه ها آن بچه ها
مشک خود را می زند آخر به دندان العطش
ناگهان با تیر دشمن مشک او هم پاره شد
تیر دیگر می خورد بر قلب ایشان العطش
درد سختی می نهد آن تیر اول بر دلش
او چگونه بنگرد بر عمق چشمان العطش
ای حسین جان خون ز چشمان برادر پاک کن
تا ببیند چشم او آن ماه تابان العطش
پیکر عباس را با خود مبر در خیمه ها
او خجالت می کشد از روی طفلان العطش
محمدصادق رزمی