در عصر جمعه ناگهان جایت چه خالی می شود
شادی دوباره در دلم امر محالی می شود
غم را به قلبم می زنی با رفتنت سوی خدا
از نو دوباره دیدنت همچون خیالی می شود
وقتی شکسته بغض من از غربت این جمعه ها
احساس من مانند آن کوزه سفالی می شود
دردش دو چندان می شود این جمعه های لعنتی
وقتی دوباره در دلم با غم جدالی می شود
وقتی صدایم می زدی با لهجه بوشهری ات
چشمم ز اندوه و غمت خیس و شمالی می شود
دریای بوشهر و غروب در جمعه های سوت و کور
حالم دوباره از غمت آشفته حالی می شود
"محمدصادق رزمی"
سکوت می کنم وعشق ، دردلم جاریست
ک این شگفت ترین نوع خویشتن داریست