بی تو دوباره در دلم تنها و بی کس می شوم
از شدت اندوه و غم تنها و بی کس می شوم
خوابم نمی آید عزیز از بغض عشقت در دلم
مانند شهری در شبم تنها و بی کس می شوم
مثل درختی شد دلم در اوج پاییز و خزان
پاییزی و با غصه ام تنها و بی کس می شوم
وقتی امام هشتمی راضی به دیدارم شود
از دوری ات من در حرم تنها و بی کس می شوم
من مثل شهری بر گسل در اضطراب زلزله
با لرزشی در شانه ام تنها و بی کس می شوم
در سن پیری چون شوم وقتی جوانی این شدم
حالا که خم شد قامتم تنها و بی کس می شوم
محمدصادق رزمی