تا عطر تنت در دل من ورد زبان است
بین من و تو باد فقط نامه رسان است
تا بوی تو را پخش کند با دل و جانش
هر جا بروی پشت سرت باد روان است
رسوا شده عشقم به تو و چشم سیاهت
عشقی که عیان است چه حاجت به بیان است
برگی شده احساس دلم در دل پاییز
از دوری تو فصل بهارم چو خزان است
شاید بشوی عاشق من در ته این شعر
چون آخر این شعر ببین مثل رمان است
"محمدصادق رزمی"
چقد خوب بوده
: