درخیالت زیر باران می زنی با من قدم؟
با هوایت در خیابان می زنی با من قدم؟
با غمت تنها شدم مانند برگی در خزان
در غم پاییز و هجران می زنی با من قدم؟
بوی مویت آمده در باد سردی از خزان
با همان موی پریشان می زنی با من قدم؟
قهوه می ریزم کمی در آب فنجانت عزیز
تا در آید فال فنجان می زنی با من قدم؟
کل تهران با غمش یک موزه از اندوه توست
با غمت در قلب تهران می زنی با من قدم؟
عشق تو آغاز شعر و رفتنت پایان آن
با همان آغاز و پایان می زنی با من قدم؟
محمدصادق رزمی