در خیالم روز و شب با خاطرت سر می کنم
تا ببینم چشم تو من فکر دیگر می کنم
مثل برگی در خزان از غصه های یک درخت
رفتنت را با دلم هر لحظه باور می کنم
خیس باران می شوم در این خیابان بلند
زیر باران با غمت چشمان خود تر می کنم
برف تجریش و غمش با گرمی دستان تو
از غم دستان تو با جیب خود سر می کنم
قرص خواب لعنتی آورده اندوه تو را
با همین داروی خواب اندوه تو بر می کنم
محمدصادق رزمی