شدم از عشق تو لبریز چرا دیگر نمی آیی
چرا حالا که دلتنگم تو ای دلبر نمی آیی
به درب خانه ات هر شب بکوبم من به تنهایی
دلم پر می شود از غم چرا بر در نمی آیی
شدم بوشهر بی دریا ز آن وقتی که تو رفتی
ببین حالا که دلتنگم چرا بندر نمی آیی
به قلبم می شود حسرت دوباره دیدنت از نو
من و این درد بی پایان چرا آخر نمی آیی
نگاه ات خیره بر چشمم درون عکس زیبایت
شده دیگر به احساسم همین باور نمی آیی
محمدصادق رزمی