ای که هر شب به دلم با غم خود می گذری
از جهان رفتی و دل مانده در این بی خبری
این همه شعر نوشتم که بخوانی یک شب
هر که گفتش نظرش از تو دریغا نظری
کوچه تان هست و خیابان و همان منزلتان
پس چرا بی تو دگراز تو نمانده اثری
زیر باران بهار هر که به یارش مشغول
منم و یاد تو و غصه ی این در به دری
ای که در محضر حق خیره به احوال منی
کاش می شد که بیایی و مرا هم ببری
محمدصادق رزمی