ز غم نبودن تو، به لبم رسیده جانم
غم تو بریده صبرم، به دلم دگر امانم
غم تلخ بی تو بودن، غم بغض رفتن تو
شده حسرتم دگر این، که کنار تو بمانم
منم آن کسی که دیگر، شده عابر خزانت
ز غمت شبیه برگی، به دل همین خزانم
تو در آن بهشت برین، به یقین دچار دردی
تو ز درد من یقینا، پر از غمی گمانم
چه شبی که درد و باران ،بزند به شهر بی تو
که ز درد شهر بی تو، به لبم رسیده جانم
محمدصادق رزمی
خوب بود به وبلاگ منم سر بزنید
http://extramoneyy.mihanblog.com/