ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

شبیه من شده آن برج میلاد

ز اندوه و غمت در سینه فریاد
که از نو تازه شد آن یار و آن یاد
به گیسویت وزیده باد صحرا
پریشان شد دلم با نغمه ی باد
از آن چشمان تو از عشق نابت
نشد قلبم ز غم یک لحظه او شاد
بترسم سر بیاید عمر و آخر
بماند بر دلم آن رخت داماد
ز اندوهت ببین در شهر تهران
شبیه من شده آن برج میلاد

محمدصادق رزمی

کسی دلتنگ من اینجا نبودش

چو من تنها شدن را کس توان نیست
خدا حتی چو من تنها چنان نیست
اگر بر هر دلی عشقی نهان گشت
دگر از غصه اش شاد و جوان نیست
کسی دلتنگ من اینجا نبودش
که حتی من بمیرم یک نشان نیست
اگر قصدم شوم رفتن ز شهرم
به اندوه کسی اینجا بمان نیست
چنان بی کس شدم از درد و اندوه
که بی کس تر ز من در این جهان نیست

محمدصادق رزمی

به یادم آمدش از نو غم و اندوه یلدایت

امان از قلب دلتنگم اما از چشم زیبایت
امان از نم نم باران به آن چشمان شهلایت
نگاه خیس و زیبایت به زیر نم نم باران
دلم را می برد با خود دو چشمان فریبایت
به زیر نم نم باران بهار بندر بوشهر
دل بی طاقتم از نو دوباره گشته شیدایت
صدای بوق یک خودرو مرا از تو جدایم کرد
به یادم آمدش از نو غم و اندوه یلدایت
تو رفتی از جهان من ولی در بندر بوشهر
دوباره عاشقم کرده مرا اینگونه رویایت

محمدصادق رزمی

همچو آن ابر بهار سرشار اشک و گریه ام

گرچه من با دوری ات زار و پریشان می شوم
با همین حالم ولی هر شب چو باران می شوم
همچو آن ابر بهار سرشار اشک و گریه ام
با غمت در زیر چتر رسوای تهران می شوم
گرچه رفتی از جهان اما ببین در لحظه ها
با تمام قلب خود دلتنگ و ویران می شوم
تا نبیند عابری در زیر باران اشک من
زیر چتر مشکی ام آن لحظه پنهان می شوم
گرچه هر شب از غمت بی روح و بی جان می شوم
با همین حالم ولی هر شب چو باران می شوم

محمدصادق رزمی

معنی غصه ی من را تو فقط می دانی

راز دلخسته شدن را تو فقط می دانی
معنی غصه ی من را تو فقط می دانی
آن زمانی که تویی معنی مام وطنم
درد دوری ز وطن را تو فقط می دانی
هر که عاشق بشود سهم دلش غم بشود
درد این حرف و سخن را تو فقط می دانی
جز دل و ماه شب و پنجره ی خانه تان
علت پرسه ی من را تو فقط می دانی

محمدصادق رزمی

ببر من را کنار خود از این دنیای تنهایی

بیا برگرد و راحت کن مرا از درد دریای
ببر من را کنار خود از این دنیای تنهایی
امان از درد تنهایی امان از درد دلتنگی
امان از دوری و اینکه من اینجا و تو آنجایی
شباهنگام و تنهایی قدم در خواب من بگذار
به آغوشم بکش گاهی مرا در خواب رویایی
شدم مانند یک بندر پرم از شروه و ناله
تمام درد من بوده از آن موهای خرمایی
ببین حالا که دلتنگم بیا لطفی بکن بر من
ببر من را کنار خود از این دنیای تنهایی

محمدصادق رزمی

ساعت زندگی ام از غم تو گند گذشت

بغض آن غصه تو، مثل گلوبند گذشت
عمر من بی تو چنان، تلخی لبخند گذشت
تا تو بودی به برم، غم به دلم راه نداشت
درکنارت دل من، شاد و خوشایند گذشت
بر لبم آمده جان، تا به سحرگاه رسم
شب تنهایی من، با غم تو کند گذشت
در خیالات خودم غرق نگاه تو شدم
آمدم تا به خودم ساعت من تند گذشت
ساعت و عقربه ها مایه رنج است به دل
ساعت زندگی ام از غم تو گند گذشت

محمدصادق رزمی