محمدصادق رزمی
زنده بودن بعد تو یک اشتباه فاحش است
زندگی بی عشق تو هر لحظه گویی چالش است
رفتی و با رفتنت در سینه ام بر جای عشق
هر شبش اندوه تو در حال جنگ و یورش است
از غم آن قاب عکس یادت به قلبم می زند
قلب من از یاد تو در حال درد و لرزش است
هر شب از دلتنگی ات باران به چشمم می زند
شاهد اندوه من گل های خیس بالش است
بی تو در فصل بهار در زیر این باران غم
زنده بودن بعد تو یک اشتباه فاحش است
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
ده سالِ رفته ای ولی انگار، صد سالِ من ندارمت دیگر
ده سالِ رفته ای و من هرگز، رفتنت را نکرده ام باور
یاد آن دو چشم خندانت، پشت پرچین آن کلاس درس
می نوشتم به هر در و دیوار، عشق من تویی تویی دختر
در کلاس درس دانشگاه، درکنار حرف هر استاد
یک نشان دل درون آن تیری، می کشیدم کنار هر دفتر
روز آخرین من در آن خدمت،آمدم ببینمت اما
دیدم آن آگهی ترحیمت،باورم نشد که رفته ای از بر
باورم نمی شود، نشد هرگز، آن تصادف و مزار غمگینت
باورم نمی شود، نشد هرگز، اینچنین شدی به زندگی پر پر
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
تمام لحظه ها بی تو، به قلبم سر نمی آمد
چنین ماندن بدون تو، در این باور نمی آمد
زمانی بندر بوشهر، برایم مهد شادی بود
که این اندوه بی پایان، به این بندر نمی آمد
شده این حسرتی پر درد، درون سینه ام حالا
چه خوش میشد بدون تو،نفس دیگر نمی آمد
کنارت جنگل عشقم، چه زیبا می شود باشد
اگر بر آن همه احساس، چنین تندر نمی آمد
بدون تو تک و تنها، به زیر بارش باران
دلم ویرانه می گشت و صدایم در نمی آمد
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی
محمدصادق رزمی