ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

بیا در خواب من گاهی، زمان هایی که دلتنگم

اگر دلگیر و تنهایم، بدان داغ تو سنگین است
مدار زندگی بی تو، ز اندوه تو غمگین است
نمی دانم چرا بی تو، در این دنیا اسیرم من
ولی اینرا بدان ای عشق، نفس هم بی تو ننگین است
بیا در خواب من گاهی، زمان هایی که دلتنگم
که با رویای چشمانت، کمی این غصه تسکین است
دقیقا حال من بی تو، شبیه حال فرهاد است
که فرهاد از غم عشقش، دلش در بند شیرین است
برایم زندگی ای عشق، به لبخند تو معنا داشت
تو رفتی و جهان من، ز اندوه تو غمگین است

محمدصادق رزمی

منم مجنون ترین عاشق، منم آواره ای عشقت

منم تنهاترین انسان، منم معنای تنهایی
من و دلتنگی و یادت، من و شب های تنهایی
منم مجنون ترین عاشق، منم آواره ای عشقت
غریب افتاده ام بی تو، در این صحرای تنهایی
از آن وقتی که تو رفتی ،جهان خالی شده از عشق
ببین وامانده ام ای عشق، در این دنیای تنهایی
غمی اندازه ی دریا، درون سینه ام دارم
به یادت غرق خواهم شد، در این دریای تنهایی
دوباره یاد چشمانم، دوباره نم نم باران
من و دلتنگی و یادت، در این شب های تنهایی

محمدصادق رزمی

می شود ممکن شوی این فاصله پایان شود

می رسد روزی که سختی های ما آسان شود
بر کویر قلب مان از عشق مان باران شود
عاقبت می آیی و با بوسه ای بر قلب من
مرد تو عاشق ترین انسان این تهران شود
می رسد در عاقبت با بوسه ات در یک شبی
زخم آن ایام غم در سینه ام درمان شود
مثل صبح برفی یک روز زیبا در جنوب
می شود ممکن شوی این فاصله پایان شود
این جهان یا آن جهان فرقی ندارد در کجا
می رسد اما شبی این قصه هم امکان شود

محمدصادق رزمی

تا ابد سهم منی، زیرا تویی آن عشق من

رو به رویت می نشینم، جان من حرفی بزن
مرهمی بر زخم دل، درمان من حرفی بزن
می گذارم بذر عشق، تنها به گلدان دلت
خواهشا با این گلت، گلدان من حرفی بزن
تا ابد سهم منی، زیرا تویی آن عشق من
پس کمی با این دلم، ای آن من حرفی بزن
مثل یک ابر بهار، وقتی که باران را نداشت
ساکت و لب بسته ای، باران من حرفی بزن
اینکه در عکسی و تو، حرفی نداری با دلم
من نمی دانم ببین، پس جان من حرفی بزن

محمدصادق رزمی

یک نفر اسمش خدا با حکمتی بی انتها

تا که از درد و غمم در سینه تنها می شوم
یک نفر می آید و با مهر او ما می شوم
او که در تنهایی ام تا غصه بر دل می رسد
با نگاه عاشقش در دم مداوا می شوم
آنقدر آن یک نفر زیباتر از هر آنچه هست
عاشق زیباییش آن لحظه آنجا می شوم
یک نفر اسمش خدا با حکمتی بی انتها
اینچنین با حکمتش بر غم توانا می شوم
بعد از این در این جهان با تلخی هر لحظه ام
با خدای مهربان در سینه تنها می شوم

محمدصادق رزمی

از غمت من عاقبت با غصه کم کم می روم

تا که یادت می رسد آن لحظه در غم می روم
از غمت من عاقبت با غصه کم کم می روم
هر زمان از غصه ات در زیر باران رفته ام
ناگهان با غصه ات در سینه آن دم می روم
زخم این احساس و دل دیگر ندارد مرهمی
از غمت بیمارم و از زخم مرهم می روم
بی تو وقتی بر سرم باران نم نم می زند
مثل باران خزان بنگر که نم نم می روم
عاقبت در یک شبی از بس که دلگیرم عزیز
روی دوش دیگران آن لحظه من هم می روم

محمدصادق رزمی

عاشقم بودی و من خیره به چشمت می شدم

گر تو بودی در برم هر جا طبیبت می شدم
در میان موی تو من عطر سیبت می شدم
خیره بر چشمان تو من شعر می خواندم عزیز
با همین شعر و غزل من دلفریبت می شدم
دست تو در دست من در زیر باران بهار
گر تو بودی آن زمان شاید حبیبت می شدم
عاشقم بودی و من خیره به چشمت می شدم
در نگاه عاشقت آنجا نصیبت می شدم
کاش بودی تا کمی احوال تو بد می شدش
می رسیدم در برت آنجا طبیبت می شدم

محمدصادق رزمی

ای نام بلندت به غمم مثل کلید است

ای حق که تویی با همه رحمان، تو ببخشم
با این دل تنها و پریشان، تو ببخشم
از بس که شدم غرق گناه در همه عمرم
حالا شده ام بی تو پشیمان، تو ببخشم
گفتی که در خانه تو بر همه باز است
با مهر کریمانه و  احسان، تو ببخشم
چشمم ز غمم خیس شد از بارش اشکم
بنگر که شدم بی تو چه گریان، تو ببخشم
ای آنکه به من خویش تری از رگ گردن
دارم به کرم های تو ایمان، تو ببخشم

محمدصادق رزمی

تو را از پنجره گاهی تماشا می کنم ای عشق

مرا با بوسه مهمان کن به لب های  اهورایی
برای مرهم این دل تظاهر کن که اینجایی
چقدر احساس زیبایی تو وقتی پیش من باشی
درون قلب من هستی دقیقا در همانجایی
تو را از پنجره گاهی تماشا می کنم ای عشق
تو هم از پشت آن شیشه مرا غرق تماشایی
خیالت می کنم هستی دقیقا در همین رویا
من و تو در کنار هم عجب دنیای زیبایی
تصور کرده ام هستی کنارم در همین دنیا
ولیکن در جوار حق تو در عمق بلندایی

محمدصادق رزمی

دیدمت با چشم شرجی

روز تلخ رفتنت با چشم شرجی دیدمت
دیدن با چشم تر از عادت بوشهریاست


محمدصادق رزمی

من نمی دانم چگونه این غمت آخر شود

هر چه کوشش میکنم تا درد تو کمتر شود
در دلم اما غمت هر لحظه اش بدتر شود
من نمی دانم چگونه این غمت آخر شود
لیک می دانم غمت با مردنم بهتر شود
گر که داری مثل من اندوه دوری در دلت
چشم تو باید کمی از غصه هایم تر شود
گر بخواهم از غمت در آتشی رسوا شوم
بین آن آتش دلم باید که خاکستر شود
تا نفس دارم عزیز این غصه را دارم به دل
من یقی دارم که آن با مردنم کمتر شود

محمدصادق رزمی

بعد از آن درخواب خود درگیر رویا می شود

عشق تو در سینه ام وقتی که بر پا می شود
اشک من بر گونه ام در چهره پیدا می شود
در خیابان یاد تو وقتی به قلبم می زند
بدترین جای جهان آن لحظه آنجا می شود
آدمی از درد خود وقتی که عاشق می شود
با غمی در سینه اش در خانه تنها می شود
از غم دلتنگی اش وقتی که غمگین می شود
بعد از آن درخواب خود درگیر رویا می شود
یاد تو در سینه ام در ساحل بوشهر و غم
چشم من از غصه ات آن لحظه دریا می شود

محمدصادق رزمی

نام پلاسکو تا ابد، اندوه تهران می شود

آتش نشاندی بر دلم ،با رفتنت آتشنشان
در زیر آوار غمت، من مانده ام در این جهان
پیکر به پیکر مانده است، در زیر آوار غمت
رفتی و خاکستر شدی، در سینه تهران نهان
نام پلاسکو تا ابد، اندوه تهران می شود
وقتی که حتی پیکرت، آنجا ندارد یک نشان
آن آتش آوار ها، از داغ تو بر قلب اوست
رد تو دارد خاک آن، داغ تو دارد آن مکان
در موسم ناب بهار، یک دشت لاله می شود
از خون تو آتش نشان، لاله دمیده آن زمان

محمدصادق رزمی