ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

این اصل با کپی آن برابر نمی شود

با من بگو که چرا غم تو کمتر نمی شود
دل من چون روز اولش دیگر نمی شود
از بس که تپیده دلم به یاد آن چشمت
قلبم دگر شکسته و بهتر نمی شود
هر قدر خیره شد دلم  به تصویرکهنه ات
این اصل با کپی آن برابر نمی شود
با هر کس که زندگی ام سر شد و نشد
این زندگی ام بی تو دگر سر نمی شود
از بس که غمت مانده بر دلم عزیز
ماندم که چرا غم تو کمتر نمی شود

محمدصادق رزمی

فتنه ها در قلبم من آن قوس ابرو می کند

تا که تنها می شوم دلتنگی ات رو می کند
با دل تنهای من اندوه و غم خو می کند
تا کمی زل می زنم بر موی تو در عکس خود
از دوباره قلب من  آهنگ گیسو می کند
ابروانت آنچنان هشتاد و هشتی گشته اند
فتنه ها در قلبم من آن قوس ابرو  می کند
تا که آن لبخند تو در قاب عکست دیده ام
در دلم اندوه و غم آن لحظه جارو می کند
با نگاه خسته ات وقتی که می رفتی عزیز
بعد از آن دیگر دلم با غصه ات خو می کند

محمدصادق رزمی

بر می گردم

بر می گردم
به خواب هایم
جایی که تو آنجایی...

"محمدصادق رزمی

لااقل در خواب خوش گاهی به دیدارم بیا

شعر من را اندکی با غصه هایم گوش کن
در دلت فکری به حال عاشق مدهوش کن
رو به یک پاییز سرد با درد دلتنگی خود
چایی ات را مثل من با خاطراتت نوش کن
با نگاه خیس خود با آن غم و بی تابی ام
آتش دلتنگی ام را در دلم خاموش کن
اندکی خوابم ببین گاهی به آغوشم بیا
در دلت از دوری ام رویی به این آغوش کن
لااقل در خواب خوش گاهی به دیدارم بیا
لحظه ای با من بمان این درد من را گوش کن

محمدصادق رزمی

یادگارت مانده است بر روی دیوارم عزیز

در دلم شوق تو را در سینه من دارم عزیز
هر شبم از این سبب هر لحظه بیدارم عزیز
زیر باران بهار من بی تو دلگیرم ببین
مثل ابری در بهار من بی تو می بارم عزیز
بذر عشقت در دلم با گریه آبش می دهم
در دلم عشق تو را اینگونه می کارم عزیز
یادگاری می شدش عشقت به دیوار دلم
یادگارت مانده است بر روی دیوارم عزیز
رفته ای اما هنوزم خیره ای بر چشم من
من به آن چشمان تو در سینه بیمارم عزیز


"محمدصادق رزمی"

از شدت دلتنگی ام من می نویسم این غزل

یک لشکر از گیسوی تو افتاده بر پیشانی ات
قلبم به یغما می بری با ارتش  اشکانی ات
از شدت دلتنگی ام من می نویسم این غزل
حالا که رفتی از برم این یک غزل ارزانی ات
یک بوسه از لب های تو درمان کند بیماری ام
مرهم شود قلب و دلم با بوسه ی درمانی ات
این قلب بوشهری من وقتی صدایم می کنی
همجون شمالی می شود با لهجه ی تهرانی ات
از آن نگاه خیس تو در لحظه های رفتنت
آتش زده بر قلب من آن لحظه ی پایانی ات

محمدصادق رزمی

کاش می شد بودی و بر زخم دل مرهم شوی

گفته بودی بعد من دنیا گلستان می شود
رفتی و از رفتنت قلبم پریشان می شود
هر که بیند چشم تو در اوج شب های خودش
بعد تو دیوانه شب های تهران می شود
تا به قلبم می زند یاد تو در تنهایی ام
در نگاهم ناگهان از گریه باران می شود
کاش می شد بودی و بر زخم دل مرهم شوی
زخم این دل با لبت اینگونه درمان می شود
خوب می دانم که تو از دار دنیا رفته ای
بر دلم اما غمت یک گوشه پنهان می شود

محمدصادق رزمی

شده با موی کسی قلب تو محکم بزند

شده دلتنگ کسی بین خیابان بشوی
یا که از فکر و غمش عابر باران بشوی
هیجانش بزند بین نفس های لبت
همچو پاییز شوی مات و پریشان بشوی
شده با موی کسی قلب تو محکم بزند
در دلت با غم او تندر و طوفان بشوی
شده عشقش به دلت شعله و آتش بزند
آتشی از غم او بین نیستان بشوی
شده با رفتن او قلب و دلت یخ بزند
از غمش در دل خود مثل زمستان بشوی
احتمالا که شبی مثل من عاشق بشوی
از غمش مثل دلم عابر باران بشوی

محمدصادق رزمی

بعد تو تنها خدا هر شب نگهدارم شده

گریه هایم باعث اندوه خودکارم شده
در دلم دنیا به من شادی بده کارم شده
می نویسم یک غزل اما نمی دانم چرا
غصه ای در سینه ام  تشویش افکارم شده
از تمام بودنت یک قاب عکسی مانده است
قاب عکست مرهمی بر زخم دیوارم شده
من شدم تنها ترین در زندگی بی چشم تو
بی تو تنها این غمت اینجا وفادارم شده
رفتی و دیگر کسی من را نمی خواهد دگر
بعد تو تنها خدا هر شب نگهدارم شده

محمدصادق رزمی

قلب لر از دیدنت آهنگ ایلش می کند

عشق تو با هر کسی او را اصیلش می کند
از برای عشق تو قلبت وکیلش می کند
موی تو در بین باد در شهر یاسوج و دنا
هر لری را اینچنین دلتنگ ایلش می کند
می شود تسلیم تو یک ایل جنگی از غمت
در دلش این عاشقی خوار و ذلیلش می کند
می رود بالای کوه آهنگ دشتی می زند
با نوای عاشقی در غم شکیلش می کند
ایل لر از عشق تو دلتنگ رفتن می شود
قلب لر از دیدنت آهنگ ایلش می کند

محمدصادق رزمی

بعد از این دیدار تو امر محالی می شود

حال من از رفتنت آشفته حالی می شود
قلب من از عشق تو یک لحظه خالی می شود
یک طرف تصویر تو در یک طرف دلتنگی ات
بر سرت در قلب من جنگ و جدالی می شود
حسرت دیدار تو خنجر به قلبم می زند
بعد از این دیدار تو امر محالی می شود
هر کسی موهای تو در کوی و برزن بنگرد
عاشق موهای تو در آن حوالی می شود
گر بخواهی بنشوی احوال من از رفتنت
حال صادق از غمت آشفته حالی می شود

محمدصادق رزمی

مانند یک لیوان آب من هم ببین سر می روم

در انتهای قصه ام بنگر که آخر می روم
با مرگ من  در یک شبی صحرای محشرمی روم
وقتی که مرگم می رسد فریاد رفتن می رسد
مانند یک لیوان آب من هم ببین سر می روم
گاهی به قبرم سر بزن تا خوش شود حالم کمی
با گریه هایت بر مزار بارانی و تر می روم
من می نشینم پیش تو اما نمی بینی مرا
با پیکرم در زیر خاک گاهی بمان گر می روم
از خود نگهداری بکن وقتی که دیگر مرده ام
تنها نباشی عشق من حالا که دیگر می روم


محمدصادق رزمی

مثل فازی نفتی ام در فاز عشقت مانده ام

عشق تو در قلب من با چشم تو آغاز شد
حرف هایم از غمت با این غزل ابراز شد
داغ عشقت در دلم آتش زده بر جان من
از غمت تهران ما گویی که آن اهواز شد
مثل سربازی میان آن همه میدان مین
حال من از رفتنت حال همان سرباز شد
مثل فازی نفتی ام در فاز عشقت مانده ام
چون فلر احساس من در گرمی آن فاز شد
می روی از پیش من اما نمی دانی که آن
غصه ها از رفتنت در قلب من آغاز شد

محمدصادق رزمی

با همان شهد لبت آن قند چایم می شدی

کاش می شد لحظه ای اینجا برایم می شدی
در نفس هایم کمی با من هوایم می شدی
تا صدایت بشنوم من می نوشتم یک غزل
می نوشتم یک غزل تا تو صدایم می شدی
پا به پای عشقمان در زندگی پیرت شوم
در زمان پیری ام بر من عصایم می شدی
شهد شیرین لبت از بس که دل را می برد
با همان شهد لبت آن قند چایم می شدی
مثل رگ بر گردنم از بس که نزدیکی به من
گر خدا رخصت دهد آنجا خدایم می شدی

محمدصادق رزمی

من با همین بیماری ام آخر فدایت می شوم

یک زمان در آن جهان، من هم به دلبر می رسم
من به آن دستان تو، در دشتِ محشرمی رسم
درد عشقت بر سرم، من را به کشتن می دهد
مثل سرما بر گلی، من با تو پر پر می رسم
درد عشقت در سرم، افتاده مانند تومور
با همان درد تومور، در زندگی سر می رسم
در دلم آن درد تو، در مغز من درد تومور
از غم قلب و سرم ،دارم به آخر می رسم
دکترم با غصه ای، من را جوابم می کند
من به آن احساس تو، با درد بستر می رسم
با همین بیماری ام آخر فدایت می شوم
عاقبت بر عشق تو شش ماهِ دیگر می رسم

محمدصادق رزمی

به چشمم قطره اشکی می چکد باز

دلم وقتی به عشقت آشنا شد
به درد و غصه هایت مبتلا شد
به زیر نم نمی در فصل پاییز
درونش غصه ها یکباره جا شد
به چشمم قطره اشکی می چکد باز
که با آن راز من هم برملا شد
من و یک حسرتی در زیر باران
چرا یارم به عشقم بی وفا شد
تو رفتی و ولی در عمق قلبم
خوشی با غصه هایت جا به جا شد
مرا آتش زده این راز قلبم
که عشقم عابری سوی خدا شد

محمدصادق رزمی

وقتی که نباشی به دلم یک خبری نیست

در گوشه قلبم به تو آنجا گذری هست
این شعر و غزل از غم تو یک هنری هست
پر شد ز غمت در دل من در نم باران
هر جای دلم از غم تو یک اثری هست
عشقت به دلم بعد تو شد غصه و غم ها
بعد از تو غمت در دل من دردسری هست
شد در دل من بذر محبت چو درختی
بر پیکر آن درد و غمت چون تبری هست
وقتی که نباشی به دلم یک خبری نیست
در کل جهان گر تو بیایی خبری هست
در نقطه تنهایی خود از غم عشقت
در گوشه قلبم به تو آنجا گذری هست

محمدصادق رزمی