ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی
ܓܓܓ  اِشـــغالگر  ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

ܓܓܓ اِشـــغالگر ܓ <اشعار محمد صادق رزمی>

اشعار و نوشته های محمدصادق رزمی

دوباره نم نم اشکم، چکیده از غم عشقت

شبی در بندر بوشهر، گمان کردم تو آنجایی
شبیه من در آن لحظه، تو هم غرق تماشایی
پیاپی موج دریا بود، به شوق بودنت آنجا
تو با آن موج موهایت، شبیه موج دریایی
نگاهم کن در این حالم، هنوزم بی تو تنهایم
بیا از غم رهایم کن، از این دنیای تنهایی
دوباره نم نم اشکم، چکیده از غم عشقت
ببار ای نم نم باران،  به این اندوه و رسوایی
به زیر نم نم باران، گمان کردم تو اینجایی
ولی با نم نم باران، یقین کردم تو رویایی

محمدصادق رزمی

به زیر نم نم باران، من و این درد تکراری
دوباره اشک من اینجا، چو باران می شود جاری
تو ای باران پاییزی، تو از رازم خبر داری
بر این حال خراب من، چرا با غصه می باری
تو ای آبان دلتنگی، چرا اینگونه غم داری
خودت از غصه قلبم، ز داغ او خبر داری
نبار ای نم نم باران، به حال این دل زارم
نمی آید به حال من، ز دستان تو هم کاری
خزان در سینه اش گویی، هوای یار من دارد
که از اندوه دلتنگی، چنین اشکم شده جاری

محمدصادق رزمی

ای کاش دعایم اثری داشته باشد

ای کاش دعایم اثری داشته باشد
شب های جدایی سحری داشته باشد
شاید که شبی رخ بدهد حضرت دلبر
بر کوی من اینجا گذری داشته باشد
احوال دلم خوش شود آنگه به نگاهی
گر بر دل من او نظری داشته باشد
دنیا چو جهنم شود آنگه که عزیزت
احساس دلش را دگری داشته باشد
ای کاش که گوینده اخبار کمی هم
از حال تو گاهی خبری داشته باشد

محمدصادق رزمی

گفته بودی عشق تو، پایان آن غم می شود

امشب از اندوه تو، شب هم سیه پوشم شده
از دوباره غصه ات، اینجا هم آغوشم شده
مثل یک سروی کهن، خم گشته ام از یاد تو
چون غم سنگین تو، باری بر آن دوشم شده
ای که با خندیدنت، شادی به قلبم می زدی
رفتی و آن خنده ها ،دیگر فراموشم شده
گفته بودی عشق تو، پایان آن غم می شود
رفتی و آن حرف تو، آویزه بر گوشم شده
ای که هر شب یاد تو، بر عمق قلبم می زند
از دوباره غصه ات، اینجا هم آغوشم شده

محمدصادق رزمی

کامنت و لایک و تصویرت، برایت مثل بازی بود

کامنت و لایک و تصویرت، برایت مثل بازی بود
ولی تنها امید من، همین پیج مجازی بود
تو را می دیدم و گویی، کنارت بوده ام هر جا
ولی دنیای ما ای عشق، کنار هم موازی بود
شبی در پیج زیبایت، تو خواندی شعری از من را
صدایت بر دلم آنجا، نوای دل نوازی بود
نوشتم یک نظر اما، تو در جا صفحه ات بستی
نوشتم من فقط اینرا، عجب اشعار نازی بود
بلاکم کردی ای بانو، ولی این را بدان امشب
تمام دلخوشی هایم، همان پیج مجازی بود

محمدصادق رزمی

زیر چترم آمدی دستم به دستان تو بود

عصر سردی در خزان میدان صنعت دیدمت
زیر آن باران نم در حال حرکت دیدمت
خسته از این زندگی از حال غمگین خودم
با نگاه خسته ام با درد و حسرت دیدمت
زل به چشمانم زدی اشکت ز چشمانت چکید
با نگاه خیس خود با رنج و زحمت دیدمت
زیر چترم آمدی دستم به دستان تو بود
با لب خندان خود در حین صحبت دیدمت
ناگهان تصویر تو از پیش چشمانم برفت
باز هم گویی ز غم از درد و حسرت دیدمت

محمدصادق رزمی