از رو به رو می بینمت، گویی نگاهم می کنی
با دیدنت از رو به رو، من را به راهم می کنی
با تو در آن شب های تلخ ،چون ماه زیبا بوده ام
از نو به شوق دیدنت، من را چو ماهم می کنی
رد می شوی از پیش من، گویی ز یادم برده ای
بخت مرا مانند شب، تار و سیاهم می کنی
زل می زنم بر رفتنت، از نو غمت آمد به دل
با غصه ات در سینه ام، از نو تباهم می کنی
آهی از این دل می کشم با رفتنت از رو به رو
حالا تو هم از پشت سر، با غم نگاهم می کنی
محمدصادق رزمی