در خزان خود را ز غم، درگیر باران می کنم
زیر بارانش ز غم، من گریه پنهان می کنم
عابری تنها شوم، آن لحظه از اندوه و غم
تا فراموشت کنم، عزم خیابان می کنم
آمدم ترکت کنم، اما ز نو آبان رسید
از دوباره یاد تو، در ماه آبان می کنم
در شب بارانی اش، در لحظه تنهایی ام
گریه ها از غصه ات، از عشق سوزان می کنم
خش خش برگ خزان، یاد تو و باران نم
زیر بارانش ز غم،من گریه پنهان می کنم
محمدصادق رزمی