بهارِ غمهاست،پاییز...
"اشغالگر"
تــمام هوا را بو مـی کشم چشم مـیدوزم زل مـی زنم... انگشتم را بر لبان زمیـن می گذارم: " هــــیس... !مـی خواهم رد نفس هایش بـه گوش برسد...!" امــــــــــا...! گوشم درد مـیگیرد از ایـن همـه بـی صدایـی ...! دل تنگـی هایم را مچالـه مـی کنم و پرت مـی کنم سمت آسمان! دلواپس تو مـی شوم ، کجای قصـه مان سکوت کرده ایـی کـــه تـــــو را نمی شنوم!!
تــمام هوا را بو مـی کشم
چشم مـیدوزم
زل مـی زنم...
انگشتم را بر لبان زمیـن می گذارم:
" هــــیس...
!مـی خواهم رد نفس هایش بـه گوش برسد...!"
امــــــــــا...!
گوشم درد مـیگیرد از ایـن همـه بـی صدایـی ...!
دل تنگـی هایم را مچالـه مـی کنم و
پرت مـی کنم سمت آسمان!
دلواپس تو مـی شوم ، کجای قصـه مان سکوت کرده ایـی
کـــه تـــــو را نمی شنوم!!