منتظر هستم که در رویای من حاضر شوی
تا کمی در عاشقی مانند من ظاهر شوی
قصه ام مانند هند و آن همه گنجینه ها
مثل آن دریای نورم تا تو هم نادر شوی
روز و شب از دوری ات اشعار زیبا گفته ام
نوبتت امشب شده تا از غمم شاعر شوی
دین و ایمانت فقط چشمان معشوقت شود
همچو من شاید تو هم از عاشقی کافر شوی
ترم آخر باشی و من هم نباشم پیش تو
تا که در درس و کلاست از غمم آخر شوی
خودکشی هم می شود فکر و تمام ذهن تو
از هجوم فکر بد مانند نی لاغر شوی
از غم پاییز زرد و نم نم باران و درد
می روی در کوچه ام تا از غمم عابر شوی
محمدصادق رزمی