فرض کن بیماری و دارد که جانت می رود
روشنی های جهان دارد ز چشمت می رود
خون سرخت پر شده از قرص و آمپول و دوا
روح و جانت سوی حق دارد ز جسمت می رود
فرض کن دیگر نبینی رنگ پاییز و خزان
با غمش از چشم تو دارد که اشکت می رود
پیش چشمانت پدر خم گشته قدش از غمت
مادرت از دیدنت با گریه سویت می رود
یاد موهایت بیفتی یاد آن زلف بلند
خاطراتت با غمت دارد ز مغرت می رود
دردِ سختِ سرطان دارد که پیرت می کند
اینچنین سوی خدا دارد که روحت می رود
قبل مرگت مرده ای وقتی ببینی یار خود
از غم چشمان تو با گریه پیشت می رود
محمدصادق رزمی