با خاطراتی در قدیم، من در خیالت می روم
از نو دوباره با دلم ، قربان خالت می روم
چشمانِ خیست در دلم، از نو دوباره زنده شد
دارم دوباره در پیِ، اشکِ زلالت می روم
در اوج شب ها مویِ تو، مانند یلدا می شود
دارم به دنبالِ همان، ماهِ هلالت می روم
رد لبت مانده هنوز، بر گوشه یِ فنجانِ من
با بختِ خود در آن تهِ،فنجان فالت می روم
پرسیدی از عشقم به تو، اندازه و مقیاس آن
از نو دوباره در پیِ ، فکرِ سوالت می روم
حالا که رفتی از زمین، من با غمت تنها شدم
دارم به یادِ خاکِ تو، در ماه و سالت می روم
محمدصادق رزمی
قلبم سوخت