تا جان ز تن نرفته، در خاطرم تو هستی
در اوج این هیاهو، آن یاورم تو هستی
هر کس تو را بدیده، مجنون شد و پریشان
معنای عشق و مستی، در باورم تو هستی
در شورش خیابان، با غصه ها و دردت
انگاری یک پلیسی ،اشک آورم تو هستی
آغاز عاشقی شد، با ناز آن نگاهت
در ابتدای قصه، آن آخرم تو هستی
دست خدا سپردم، گیسوی چون کمندت
هر جای این جهان را، چون بنگرم تو هستی
محمدصادق رزمی
این عشق ساده
حل نمی شود در ذهنم و اینه
در فلسفه کلامت
از هر سوال و سلام ک بگذرم
از فاجعه زرد روزگارم نمی گذرم
شکستم در این عشق ساده ...
ببین؛
شکل قهرمانی ام
ک از جنگ اینه شکسته برمیگردد