من ابر شدم تا زغمت سیر ببارم
حالا که به دستان تو افتاده گذارم
باید برسم سوی همان دشت و بیابان
مانع شده این کوه که باران بسپارم
باران زدم و داد زدم مثل همان رعد
رد می شوم از کوه ببین باد سوارم
مانع شده این کوه ولی مساله ای نیست
من با وزش باد شده چاره ی کارم
در ابر دلم پر شده از غصه و اندوه
باید که ببارم ز غمت چاره ندارم
ای کوه تو هم در غم من مانع من شو
کارم شده ای کوه که از غصه ببارم
محمدصادق رزمی