می نشینم گوشه ای از غصه ات تنها ولی
تا ابد از عشق تو دیوانه ام اینجا ولی
هر شبم در خواب من می آیی می بوسی ام
می شوی تنها فقط در خواب من پیدا ولی
هر چه کوشش می کنم تا غصه ات پنهان کنم
می شود از چشم من اندوه تو افشا ولی
گر بجنبد عشق تو وقتی که پیر و خسته ام
می شوم در پیری ام از عشق تو رسوا ولی
از غمت بیمارم و می سوزم از اندوه تو
گر نیایی می روم در حالت اغما ولی
حسرت بوسیدنت امشب به پایان می رسد
عاقبت می بوسمت در عالم رویا ولی
محمدصادق رزمی
سلام عالی بود بهم سر بزنی خوشحال میشم
انکس ک بنا بود قرارم باشد
در دست خزان فصل بهارم باشد
رفت و بِ دلم حسرت بسیار گذاشت
روزی ک قسم خورد کنارم باشد