گفتم از دل غصه ها کم می شود اما نشد
چهره ام با خنده بی غم می شود اما نشد
عشق خود را با غزل مهمان قلبت می کنم
گفتمت شاید غمت گم می شود اما نشد
مثل باران از غمت می بارم و گفتم به خود
چشم تو شاید کمی نم می شود اما نشد
در دلم گفتم به خود شاید که تو با دیدنم
قامتت از درد من خم می شود اما نشد
بر مزارم بوسه کن اینگونه گفتم با خودم
درد من با بوسه مرهم می شود اما نشد
محمدصادق رزمی