ای کاش تو بودی که بیایی سر راهم
آغوش تو بوده به دلم پشت و پناهم
با آن نگه ات آتش عشقت به دل آمد
از عشق تو شد مثل شرر برق نگاهم
خورشید منی در همه ی روز و شبانم
روزم شده بی تو چو همان بخت سیاهم
چشمم شده باران ز غمت خیس و خزانم
از شدت بی تابی و غم تر شده آهم
میشد غزلم مثل لبت شاد شود باز
گر بودی و باران و لبت آن همه با هم
محمدصادق رزمی