کاش می شد لحظه ای اینجا برایم می شدی
در نفس هایم کمی با من هوایم می شدی
تا صدایت بشنوم من می نوشتم یک غزل
می نوشتم یک غزل تا تو صدایم می شدی
پا به پای عشقمان در زندگی پیرت شوم
در زمان پیری ام بر من عصایم می شدی
شهد شیرین لبت از بس که دل را می برد
با همان شهد لبت آن قند چایم می شدی
مثل رگ بر گردنم از بس که نزدیکی به من
گر خدا رخصت دهد آنجا خدایم می شدی
محمدصادق رزمی