آدم که عاشق می شود، هر لحظه گریان می شود
یک گوشه تنها می رود، سر در گریبان می شود
با عکس عشقش در اطاق، یاد عزیزش می کند
دلتنگ عشقش می شود، سوی خیابان می شود
با ریتم زیبای خزان، دلتنگ یارش می شود
در خش خش برگ خزان، از نو پریشان می شود
اندوه او از عاشقی، در سینه مخفی می شود
در پشت یک لبخند تلخ ،در چهره پنهان می شود
باران، خزان ، یک خاطره ، تنهایی و دلتنگی اش
اینگونه عاشق از غمش، درگیر بحران می شود
محمدصادق رزمی