هوای بندر چشمم، ز غم های تو ابری شد
خزان و نم نم باران، برای من چه زجری شد
قرارم بوده با چشمت، که بعد از تو بمیرم من
تو رفتی و حیات من، شبیه امر جبری شد
گذرها کرده تقویمم، ز روز هجر چشمانت
که تقویم دلم انگار، یقینا بی تو هجری شد
تو گویی مرده ام بی تو، درون جسم خود دفنم
بدون تو جهان من، دقیقا مثل قبری شد
من و بوشهر و دریایش، تو و چشمان زیبایت
هوای بندر بوشهر، دوباره بی تو ابری شد
محمدصادق رزمی
آن یارکزاوخانه ی ماجای پری بود*سرتاقدمش چون پری ازعیب بری بود*دلگفت فروکش کنم این شهربه بویش*بیچاره ندانست که یارش سفری بود