من در میان سیل غم، چون رئیس علی دلواری ام
خنجر به قلبم خورده است، مجروح زخمی کاری ام
بوشهر چه غمگین می شود، وقتی غمت دارد دلم
گویی که با اندوه و غم، بنیان شده معماری ام
در جنگ عشق و عاشقی، وقتی که درگیر غمم
چشم تو در تصویر تو، آمد به قصد یاری ام
اندوه تو چون انگلیس، وقتی به قلبم می زند
آن لحظه من دلواری ام، در جنگ استعماری ام
وقتی که در اندوه تو، تنها و بی کس می شوم
آن لحظه درسیل غمت، چون رئیس علی دلواری ام
"محمدصادق رزمی