آمدم تا دزدکی در سینه پنهانت کنم
اشک من آمد ولی باید نمایانت کنم
آمدم با ماه شب درباره ات حرفی زنم
تا که با مهتاب و شب در دل چراغانت کنم
زل به عکست می زنم تا بلکه امشب از غمت
چشم خود را محو آن تصویر چشمانت کنم
می شوم امشب ز غم من عابری در کوی تو
اینچنین باید ز غم عزم خیابانت کنم
می چکد از چشم من اندوه یک مرد غریب
مثل اشک چشم خود باد که پنهانت کنم
محمدصادق رزمی