این داستان غمین است، زیرا که تو ندارد
این قصه های دردم، آن قصه گو ندارد
بودی شبیه یک گل، در کوچه باغ قلبم
اما گل قشنگم، دیگر که بو ندارد
بودی تو آرزویم، در این جهان عزیزم
این دل به جز نگاهت، او آرزو ندارد
زل می زنم به عکست، اشکم ببین در آمد
تار است دیدگانم، این دیده سو ندارد
از من دلت بریدی، رفتی تو با رقیبم
راحت برو عزیزم، گل پشت و رو ندارد
محمدصادق رزمی
این شعر هم بسیار زیبا بود .