دل تو از غم من گر که درش سامان است
دل من لیک عزیز از غم تو ویران است
شده ام حبس ابد در غم عشق تو عزیز
شهر من از غم تو در همه جا زندان است
همچو ابری به بهار آمدی و خیس شدم
زین سبب بر دل من نم نمی از باران است
تک و تنها و غریب سوی خیابان بروم
در پس هر قدمم غصه ی تو پنهان است
شب دلتنگی و غم عکس تو و چشمانم
امشبم از غم تو باز یقین بحران است
محمدصادق رزمی